وبلاگ پاسارگاد.پاســارگاد.pasargad.پاسارگاد75
ميخشو بكوب سر زبون من
15:27     چهار شنبه 29 خرداد 1392

يه روزي يكي پياده از شهر به ده مي رفت
ظهر شدو گرسنه شد و زير درختي نشست و لقمه اي رو كه زنش براي تو راهي براش گزاشته بود رو بيرون اورد تا بخوره

 

«««««خواهشمند است در دیدگاه سنجی همباز (شرکت) کنید»»»»»
برچسب‌ها: ميخشو بكوب سر زبون من, ضرب المثل ها و داستان آنها, سرچشمه ضرب المثل ها, سرچشمه کنایه ها,
 نوشته ای از :  ‌‌‌امیر محمدی
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد